قدرت ذهن ما واقعیت تمام دارایی ما در این جهان است. یک ذهن قدرتمند، همیشه راهی برای حل مشکلات پیدا میکند. وقتی انسان روی تواناییهای ذهن خودش تسلط داشته باشد میتواند پولی اندک را به ثروتی بزرگ تبدیل کند یا حتی از هیچ، پول بسازد؛ میتواند سلامتی خود را در طول زندگیاش حفظ کند یا اگر بیمار باشد دوباره سلامتی خود را بازیابد.
اما کاری که بیشتر ما انجام میدهیم این است که بیرون وجود خود به دنبال پاسخ پرسشهایمان و راهحلهایی جادویی برای حل مشکلاتمان میگردیم. به همین دلیل به جای پیشرفت کردن درجا میزنیم و به انسانی با تفکر سطحی تبدیل میشویم. در این گفتار به دنبال روشهایی برای استفاده از قدرت ذهن میگردیم. با ما همراه باشید.
شما صاحب سرنوشت خود هستید. شما میتوانید محیط پیرامون خود را تحت تاثیر قرار دهید، آن را هدایت کنید و در کنترل خود درآورید. شما میتوانید زندگی خود را آنگونه که میخواهید باشد بسازید.
ناپلئون هیل
باورهایتان را اصلاح کنید
قانون زندگی، قانون باورها است. به هر چیزی که باور داشته باشید در زندگیتان مجسم میشود. حالا پرسش اصلی اینجا است که آیا واقعا از تکتک باورهایتان خبر دارید؟
بسیاری از ما در یک مجموعه از حرفهای قشنگ که به آنها برچسب باورهای خودمان را زدهایم زندگی میکنیم. در صورتی که اگر با خودمان دودوتا چهارتا کنیم میبینیم آنچه که در عمل انجام میدهیم هیچ ارتباطی با این گفتهها ندارد. در نتیجه ما فقط فکر میکنیم که به آنها باور داریم. مثلا فکر میکنیم که هر کسی در این دنیا میتواند به ثروت دلخواهش برسد.
اما به این موضوع باور نداریم. چون ذهن خودآگاهمان فوری مثالهای نقض بسیار زیادی را از گوشهگوشه جهان و حتی بیخ گوشمان جلوی ما ردیف میکند و باور نداشتن ما به آن موضوع را مثل یک پُتک بر سرمان میکوبد.
باور، ایمانی سخت و محکم است که آن حقیقت را به واقعیت زندگی فیزیکیتان میکشاند. پس با خودتان تعارف نداشته باشید و بدتر از آن به خودتان دروغ نگویید. اگر باورهایتان سوری هستند یا آنکه قدرت بلند کردن شما را ندارند لطفا دست به کار شوید و آنها را با باورهایی قدرتمند که میتوانند شما را به سوی شما اهدافتان هدایت کنند عوض کنید.
در اولین گام باید خودتان را قبول داشته باشید. اعتماد به نفستان را افزایش دهید و این حقیقت را بپذیرید که شما لیاقت یک زندگی شاد، راحت و سرشار از آرامش را دارید. کمکم اما پیوسته و با کمک تصویرسازی ذهنی از باورهای تازه خود میتوانید آنها را به قانونی جدید در ذهن ناخودآگاهتان تبدیل کنید. یادتان باشد باورها همان چیزهایی هستند که بارها و بارها به آنها فکر میکنید. آیا از حال و هوای افکار کنونی خود راضی هستید؟
نداهایی قبل از خواب
دو زمان طلایی برای ارتباط مستقیم با ضمیر ناخودآگاهتان وجود دارد. در این دو زمان، هر دستوری که با خودتان تکرار کنید را بدون واسطه به دست ذهن ناخودآگاهتان میرسانید و آن دستورها به سریعترین و راحتترین شکل ممکن عملی میشوند. این دو زمان طلایی، لحظههای قبل از خواب و لحظههای بعد از بیدار شدن هستند.
حالت نیمه هوشیاری، چیزی است که شما در این دو زمان تجربهاش میکنید. مثلا اگر لحظههایی قبل از اینکه واقعا به خواب بروید، زمانی که جسمتان در آرامش فراوان است و به چیزی جز خوابیدن و استراحت کردن فکر نمیکند، با خودتان بگویید که: «من فردا راس ساعت ۵ از خواب بلند میشوم.» دقیقا همین اتفاق میافتد. بدون آنکه لازم باشد صدای استرسآور زنگ گوشیتان را بشنوید میتوانید از ساعت درونیتان برای بیدار شدن در زمان موردنظرتان استفاده کنید.
فعال کردن ساعت درونی، تنها یک نمونه بسیار کوچک از ارتباط با ذهن ناخودآگاهتان است. تصور کنید وقتی بتوانید دستورهای بیشتری به این بخش قدرتمند ذهنتان بدهید چه اتفاقی میافتد! قبل از کاملا بیدار شدن هم زمانی طلایی است.
به همین دلیل است که میگویند اهداف خودتان را به صورت نوشته شده جایی نزدیک تختخوابتان نگه دارید. چون میتوانید صبحها قبل از اینکه کاملا هوشیار شوید، آنها را مرور کرده و گذشته از ایجاد انگیزه، مسیر را برای ذهن ناخودآگاهتان مشخص کنید.
افکارتان را گردگیری کنید
برخی از مردم دست به هر کاری که میزنند چیزی جز خرابکاری و شکست عایدشان نمیشود. اگر کسب و کاری راه بیندازند طوفانی از شرایط نامناسب باعث ورشکستگیشان میشود. وقتی به مسافرت میروند، ماشینشان خراب میشود، مسئول هتل اتاقشان را به دیگری میدهد و حتی غذایشان مسموم میشود.
وقتی به دنبال شریک زندگیشان میگردند نامناسبترین انسان روی زمین به پستشان میخورد. خلاصه اینکه کمکم به این نتیجه میرسند شاید زندگی با آنها چپ افتاده یا کسی آنها را سحر و جادو کرده است. چون این حجم از بدبختی بیسابقه است.
در نقطه مقابل، افراد دیگری هستند که در همان شرایط مشابه به موفقیتی دست پیدا میکنند که دیگران در خواب هم نمیدیدند. مثلا حتی یک پیکنیک ساده هم برایشان به جشنی بزرگ و خاطرهای به یادماندنی تبدیل میشود و عشقی مثال زدنی سر از زندگیشان درمیآورد.
گویا خداوند آنها را بیشتر از بقیه دوست دارد و مرتب ماجراها، موقعیتها و انسانهای فوقالعاده را به مسیر زندگی آنها پرتاپ میکند. آنها سرشار از شادی، سلامتی، موفقیت و عشق هستند. جالب اینجا است که هر دو زندگی یکی هستند و هیچ تبعیضی در کار نیست. تنها چیزی که باعث میشود یکی به قعر فلاکت و دیگری به اوج سعادت برسد، افکارشان است.
وقتی بذر اندیشهای را میکارید، ذهن ناخودآگاهتان آن را اجرا میکند. تمام ماجرا به همین سادگی است.
اندرو متیوس، نویسنده و سخنران
افکار خاک خورده، همان چیزهایی هستند که چرخهای غمگین از زندگی اسفناک و سرشار از بدبختی را برای انسان به وجود میآورند. وقتی مدام با خودتان بگویید: «نمیشود، نمیتوانم، از من گذشته، دیگر راهی وجود ندارد، من شانس ندارم یا دنیا بد شده است» توقع نداشته باشید که اتفاقهای خوبی در زندگیتان رخ بدهند.
آن ماجراهای شیرین، سهم کسانی هستند که به وجود خوبیها، توانستنها، شدنها و گشایشها باور دارند. وقتی سالها فکرهای ذهنتان چیزهایی منفی باشند تغییر دادن یکباره آنها به چیزهایی مثبت، خندهدار به نظر میرسد اما شما چارهای جز این برای تغییر زندگیتان ندارید.
فکرتان را تغییر دهید تا زندگیتان تغییر کند. این قانونی ساده است که بدون هیچ تبصره و تک مادهای اجرا میشود. یادتان باشد، شما همان چیزی هستید که تمام طول روز دربارهاش فکر میکنید.
از قدرت انتخاب خود استفاده کنید
زمانی بودا در طول سفرهای خود به یک دهکده رسید. از قضا، یک متفکر بزرگ در آن دهکده وجود داشت که از رفتار، کردار و میزان محبوبیت بودا دل خوشی نداشت. وقتی آن متفکر شنید که بودا به دهکدهاش رسیده است سراسیمه و با چهرهای برافروخته به سراغ او رفت و بودا را به باد ناسزا و نقد گرفت.
بودا تا لحظه آخر به حرفهای آن فرد گوش داد و در انتها به او گفت: «تمام شد؟» آن متفکر که از واکنش بودا متعجب شده بود گفت: «بله!» بودا گفت: «بسیار خوب. حالا برو.» متفکر گفت: «من این همه سخن گفتم، تو چیزی نداری در پاسخ به من بگویی؟!» بودا گفت: «تو آمدی و حرفهای زیادی را با خودت به اینجا آوردی، من آنها را شنیدم اما نمیخواهم صاحب جدید سخنانی که گفتی باشم. پس حرفهایت هنوز هم مال خودت هستند. من آنها را نمیخواهم. پس چیزی هم برای گفتن به تو ندارم.»
این دقیقا همان کاری است که شما باید با حرفهای تند دیگران، فکرهای منفی، انتقادهای بیجا و عقاید خاکخورده انجام دهید. آنها را نپذیرید. تا وقتی که حرفهای پیشکش شده توسط دیگران را از آنها قبول نکنید، هیچ اتفاقی در زندگیتان رخ نمیدهد. در واقع، عصبانی شدن، قلب شکسته، اندوه بیپایان و تمام این موارد، نتیجه پذیرفتن حرفهایی است که از سوی دیگران به سمت شما فرستاده میشوند.
شما میتوانید انتخاب کنید که چه حرفهایی را بپذیرید و چه حرفهایی را همچنان در تملک صاحبش بگذارید و به راه خودتان ادامه دهید.
دعا، کلیدی برای حل مشکلات و مسیری میانبر به ذهن ناخودآگاه
قبل از پرداختن به این مورد، باید تعریفی درست از دعا داشته باشیم. دعا، روشی ملتمسانه برای خواستن چیزی که نداریم نیست. نباید مفهوم عمیقی به نام دعا کردن را با اقرار به نیستی، کمبودها، آه و ناله و زاری از سر ناچاری و قبول مشکلات ترکیب کنیم.
دعا، یک روشنایی است. روشی است که اگر با ایمان همراه باشد، مرزها را میشکافد، پردهها را کنار میزند و معجزهها را در زندگیمان جاری میکند. در حقیقت، دعا کردن ارتباطی مستقیم، خلاقانه، هدفمند و هماهنگ بین ذهن خودآگاه و ناخودآگاه ما است.
همه انسانها از یک ذهن واحد و خلاق تشکیل شدهاند. پذیرفتن این واقعیت میتواند درک بسیار گستردهتری از میزان قدرت و تاثیر شما روی خودتان، دیگران و جهانی که در آن زندگی میکنید در اختیارتان بگذارد. به این ترتیب شما برای تغییر یک ماجرا، کمک به بهبود جسم یک فرد یا هر کار دیگری نیازی به حضور فیزیکی در آن مکان ندارید.
تنها کافی است از ذهن خود برای این کار کمک بگیرید. افکار شما که از جنس سلامتی، آرامش، سرزندگی و پیروزی هستند از طریق ذهنی که در سرتاسر جهان جاری است تاثیر خود را در جایی که میخواهید میگذارد. این ملاقاتی میان ذهنهای ناخودآگاه است که نیازی به زمان و مکان ندارد.
کلید تاثیرگذاری این ماجرا در کیفیت دعایی که برای خودتان و دیگران میکنید نهفته است. دعا باید مفهومی مثبت داشته باشد. مثلا نباید بگویید: «خداوندا فلان بیماری را که بسیار سخت و دردناک است شفا بده» یا «فلان مشکل را که امان از مردم بریده برطرف کن» این دعا فایدهای ندارد چون در میان خود این باور منفی که فلان بیماری سخت و وحشتناک یا فلان مشکل غیرقابل حل است را با صدای بلند تایید میکند.
در عوض دعای شما باید اینگونه باشد: «نیروی هوشمند و خالقی که تکتک سلولهای بدنمان را ساخته، به جسممان جان داده و قلبمان را به تپیدن و زنده نگه داشتن ما فرمان داده، بیتردید میتواند ساخته دست خود را درمان کند. من به نیروی شفابخش و زندگی سرشار از سلامتی، آرامش و نعمت او ایمان دارم.
آن نیروی بیکران بار دیگر زندگی را در تمام سلولهای بدن ما به جریان میاندازد و تمام ماجراها را به گونهای در کنار هم قرار میدهد تا همه در جهت سلامتی و سرزندگی ما قدم بردارند.» به یاد داشته باشید که بیماریها، مشکلات یا ناراحتیها ابدی نیستند.
چیزهای ابدی، نمیتوانند رنگ و بوی چیزهای منفی و بد را به خود بگیرند. تنها کاری که ما باید انجام دهیم این است که بار دیگر خودمان را به مسیر آن ابدیت سرشار از نیکی و خیر بیندازیم. باید به خودمان برگردیم.
استودیوی مخفی ذهنتان را به راه بیندازید
هر کدام از ما از لحظه تولد، با یک استودیوی ذهنی پا به این جهان پر از شگفتی گذاشتهایم. چون امکان ندارد که بتوانیم بدون این بخش مهم به زندگی خود ادامه دهیم. چه کسانی که زندگیشان سرشار از فلاکت است و چه کسانی که در خوشبختی غوطهور هستند، هر دو از این استودیو برای رسیدن به جایگاه خود استفاده کردهاند.
با این تفاوت که یکی به بدترین شکل ممکن آن را به راه انداخته و دیگری بهترین استفاده را از آن کرده است. جالب اینجا است که وقتی به گروه اول درباره این بخش مهم از ذهنشان میگوییم، آن را نوعی فانتزی یا کار بیهوده در نظر میگیرند که فایدهای برایشان ندارد. در حالی که آنها ندانسته و با کمک همین استودیوی مخفی به این حد از بدبختی رسیدهاند و بیهوده در مقابل استفاده درست از آن مقاومت میکنند.
با خودتان تمرین کنید تا بهترین چیزها، بهترین شرایط، شادی، سلامتی، ثروت، خیال راحت و عشقی که تکتک سلولهای وجودتان را در برگرفته است را در پرده ذهنتان به تصویر بکشید. اجازه ندهید افکار منفی، غر و شکایتهای مسموم راهی به سوی استودیوی مخفی ذهنتان پیدا کنند. هر روز چند دقیقه در تنها صندلی استودیوی ذهنتان بنشینید و از تماشای تصویرها و فیلمهایی که در آن قرار دادهاید لذت ببرید چون به زودی تمام آنها را در زندگی فیزیکی خود لمس خواهید کرد.
نظر شما چیست؟
افکار غالبی که در ذهنتان رفت و آمد میکنند از چه جنسی هستند؟ مثبت و سازنده یا منفی و ویرانگر؟ آیا تصمیمی برای تغییر این افکار دارید؟
دیدگاهتان را بنویسید