هر کدام از ما در ذهنمان جایی دنج داریم که نمیخواهیم هیچ چیز یا هیچ کس به مرزهای آن یورش ببرد. در آن منطقه امن، ما با خودمان در صلح هستیم و همهچیز در ظاهر، آرام و بیدردسر است. اما در حقیقت، منطقه امنی که از آن حرف میزنیم، فقط یک زندان شیشهای است که از ورای آن شاهد ماجراهای بسیار شگفتانگیزی هستیم. فرصتهایی که حتی در خیالمان هم نمیگنجند، تا پشت این شیشه میآیند و برایمان بایبای میکنند.
ولی ما در این زندان شیشهای گیر کردهایم و نمیتوانیم آنها را به چنگ بیاوریم. فاصله ما با آن چیزهای عجیب و خواستنی فقط به اندازه قطر این شیشهها است. در این گفتار به دنبال راهکارهایی میگردیم تا قدمبهقدم، قطر شیشههای زندان خود را کم کنیم و از آن خارج شویم. با ما همراه باشید.
اگر همیشه در کاری که انجام میدهی محدودیت قرار دهی، آن محدودیت در زندگیات گسترش پیدا میکند. هیچ محدودیتی وجود ندارد.
بروس لی
نگاهی به نقشه منطقه امنتان بیندازید
منطقه امن ذهن، سرزمینی است که وسعت آن به میزان شجاعت هر فرد بستگی پیدا میکند. گاهی این منطقه امن، به اندازه یک اتاق کوچک است و گاهی به اندازه کائنات، گسترش پیدا میکند. حصار شیشهای اطراف این سرزمین با کمک چند پایه سوار شده است. این پایهها، همان محدودیتهایی هستند که در ذهنتان جا خشک کردهاند و اجازه نمیدهند که فراتر از آنها دست به اقدام بزنید. بیایید با چند مورد از این پایهها آشنا شویم:
ترس
ترس، آشنایی است که در بیشتر موارد، کاری به موفقیت یا شادی ما ندارد. شاید بتوان گفت که ترس، رفیق گرمابه و گلستان عقل است. به همین دلیل، بسیار دست به عصا حرکت میکند و اجازه نمیدهد که در زندگیمان تغییری ایجاد کنیم. ترسها ما را از امروز دور میکنند و به آیندهای که در فردا وجود دارد حواله میدهند.
عبارت «از فردا شروع میکنم» تکه کلام مورد علاقه ترسهایمان است. او در گوشمان زمزمه میکند که: «فردا اوضاع بهتر میشود و میتوانی بیدردسر به سراغ کار خود بروی، من هم دیگر دخالتی نمیکنم.» ما هم گول میخوریم و مشتاقانه منتظر فردای وعده داده شده میمانیم. اما در کمال تعجب میبینیم که ترس، ساعتها قبل از ما بیدار شده و با یک بغل بهانه جدید منتظرمان ایستاده است.
از نظر ترس، هیچ روزی مناسب نیست، چون هیچ روزی کامل نیست. سعی نکنید که ترسهایتان را نابود کنید. شما باید راهی برای مدیریت آنها و کاهش تاثیر منفی ترسها روی تصمیمهایتان بیابید. شاید مقالهای که به طور ویژه در مورد ترسها نوشتهایم بتواند در این مسیر به شما کمک کند. پیشنهاد میکنیم سری به آن گفتار بزنید.
قضاوت نابهجا
انسانها نمیتوانند آینده را پیشبینی کنند. اما از آنجا که کنجکاویشان تمامی ندارد به دنبال یک جایگزین گشتند و قضاوتها را پیدا کردند. انسانها یاد گرفتهاند که به هنگام روبهرو شدن با شرایط جدید، آن را در ذهنشان تحلیل کنند و بر اساس دادههایی که دارند، دست به قضاوت بزنند.
متاسفانه این کار در ۹۹/۹۹ موارد، نتیجهای منفی و نابود کننده به دنبال دارد. مثلا ما فرصتهایی که تا پشت شیشه منطقه امنمان آمدهاند را دست به سر میکنیم چون بر اساس قضاوتهای ذهنیمان به این نتیجه رسیدهایم که آنها چندان هم مناسب نیستند. گذشته از این، ما از قضاوت دیگران هم میترسیم. به همین دلیل قدمهایمان را بسیار حساب شده برمیداریم تا گزکی به دست آنها ندهیم.
باور نداشتن به تواناییهایمان
ما، بزرگترین دوست و دشمن خودمان هستیم. وقتی به خودمان و تواناییهایمان ایمان داشته باشیم، دیگر چیزی جلودارمان نخواهد بود. چون ندایی در قلبمان مدام تکرار میکند: «من میتونم!» در این صورت، حتی اگر بسیار خسته و شکست خورده باشیم باز هم راهی برای ادامه دادن پیدا میکنیم. اما اگر خودمان را باور نداشته باشیم، حتی راحتترین کارها و سادهترین فرصتها را هم از کف میدهیم.
جدالی تمام نشدنی میان عقل و قلب
ماجرای منطقه امن، زیر سر عقل شما است. او میخواهد شما زنده بمانید و تا آخرین روز زندگیتان روی زمین در امنیت و سلامتی کامل باشید. اما این بدان معنا نیست که عقلتان به دنبال شادی یا خوشبختی شما هم میگردد. شادی، عشق، هیجان، خوشبختی، کشف معنای زندگی و لذت بردن از لحظهها بر عهده قلب است. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنیم.
تصور کنید که شما با دیدن سازههای چوبی – میز، صندلی، قفسه و… – بسیار هیجانزده میشوید. به همین دلیل به دنبال یادگیری مهارت نجاری میروید. در همین هنگام، عقلتان یک دوجین دلیل برایتان قطار میکند که چرا نباید به دنبال نجاری بروید. عقل شما از قرار گرفتن در این موقعیت جدید خوشش نمیآید و حتی از ابزارهای پر سروصدای نجاری هم فراری است.
چون نگران است و میترسد که با ندانم کاریهایتان به جسم خودتان آسیب بزنید. اما این قلب است که ترسها را کنار میزند و حتی ریسک آسیب جسمی را به جان میخرد تا شما به انجام کاری مشغول شوید که از آن لذت میبرید.
تا زمانی که زنده هستید، جدال میان عقل و قلبتان با قدرت ادامه پیدا میکند و هیچیک از میدان به در نمیشود. با این وجود، شما میتوانید طرف یکی از این دو جبهه را بگیرید و بر قدرت آن بیفزایید. به همین دلیل است که به هنگام نجاری کردن از وسایل ایمنی استفاده میکنید. چون حتی اگر با طرفداری از قلبتان، شجاعت انجام کار با وسایل خطرناک را به دست آورده باشید، باز هم باید به هشدارهای ذهنتان گوش دهید.
برقراری تعادل میان خواستههای قلب و عقلتان، بزرگترین وظیفه شما به عنوان یک انسان هدفمند است. صحبتهای ما بدان معنا نیست که باید منطقه امن ذهنی خود را نابود کنید. در حقیقت، شما باید راهی بیابید که از دست آن حصار شیشهای خلاص شوید. به این ترتیب میتوانید منطقه امن ذهنتان را حفظ کنید و همزمان راهی برای رفتوآمد به قلب فرصتها و ماجراها بگشایید.
چگونه حصار شیشهای منطقه امن خود را از بین ببریم؟
وقتی تلاش میکنیم که خودمان را از اسارت حصار شیشهای ذهنمان نجات دهیم، در حقیقت به دنبال گستردهتر کردن منطقه امنمان هستیم. در ادامه این گفتار با چند راهکار بسیار ساده اما کاربردی برای رهایی از دست این حصار شیشهای آشنا میشویم:
منطقه امن خود را انکار نکنید
خارج شدن از منطقه امن ذهن به معنی راهاندازی یک جنگ تمام عیار با خودتان نیست. نباید به دنبال سنگ و چماق بگردید تا با آنها شیشه زندان ذهن خود را بشکنید. متاسفانه این شیشه به صورت «نشکن» طراحی شده است. اگر غیر از این بود، فرصتها و ماجراهای شگفتانگیز بیرون از این حصار، مدتها پیش آن را خورد و خاکشیر کرده بودند.
تنها راهی که برای ناپدید کردن این حصار شیشهای مقاوم وجود دارد، انکار آن است. یادتان باشد، همه چیزهایی که در جهان وجود دارند از تفکر و توجه ما تغذیه میکنند. مثلا وقتی مدتی طولانی با خودتان تکرار کنید که فلان مقدار درآمد ماهیانه یا سالانه را میخواهید، ذهنتان بیبروبرگرد راهی برای رسیدن به آن مقدار درآمد پیش پایتان میگذارد.
چون توجه شما روی آن موضوع خاص، متمرکز شده بود. بنابراین، اینکه مدام با خودتان بگویید: «من میخواهم از منطقه امن خود خارج شوم»، «من این حصار را میشکنم» یا «هیچ چیزی نمیتواند مانع من شود» دقیقا بدان معنا است که شما نمیتوانید از منطقه امن خود خارج شوید، روز به روز بر قطر این حصار شیشهای افزوده میشود و هر چیزی میتواند در مقابلتان قد علم کند.
قدرت، از توجه به وجود میآید. میخواهید چیزی را از بین ببرید؟ پس باید آن را نادیده بگیرید. به همین دلیل است که متفکران بزرگ تاریخ میگویند: «حتی اگر چیزی را دوست ندارید هرگز از آن متنفر نباشید. چون آن چیز از تنفر شما جان میگیرد و بسیار پر زورتر از گذشته بازمیگردد.»
شاید بپرسید: «چگونه میتوانیم این حصار شیشهای را نادیده بگیریم؟ چطور میتوانیم بر ترس خود از رها کردن موقعیت فعلی غلبه کنیم و قدرتی برای گام برداشتن بیابیم؟ پاسخ چندان هم از شما دور نیست. برای این کار باید نه به محدودیتها بلکه به فرصتهای آن سوی شیشه، چشم بدوزید.
باید فکر محدودیتها را از سرتان بیرون کنید و فقط در مورد رسیدن به آن فرصتها خیال پردازی کنید. وقتی در این کار غرق شوید و خودتان را در حال استفاده کردن و لذت بردن از مزیتهای آن فرصتها ببینید، یک لحظه به خودتان میآیید و متوجه میشوید که چندین قدم فراتر از منطقه امنی ذهنتان گام برداشتهاید و دیگر خبری از آن حصار شیشهای نیست. هنگامی که اجازه میدهید اشتیاق رسیدن به فرصتهای تازه وجودتان را در بربگیرد، خودبهخود تمام محدودیتهای ذهنی را از میان خواهید برداشت.
مراقب چاله زمان باشید
گاهی دلیل اسیر شدن در زندان ذهنمان این است که به دنبال زمان مناسب میگردیم. با وجود آنکه میبینیم فرصتها در یک قدمیمان هستند و میدانیم که میتوانیم به راحتی از دست این حصار شیشهای راحت شویم، اما باز هم ترجیح میدهیم که سر جای خود بمانیم. چون میترسیم که اگر در زمان مناسب اقدام نکنیم، نتوانیم به درستی از فرصت پیش رویمان استفاده کنیم و به این ترتیب، هم منطقه امنمان و هم فرصتهای ناب را از دست بدهیم.
بگذارید خیالتان را راحت کنیم؛ «زمان مناسب» از راه نمیرسد، بلکه ساخته میشود. این شما هستید که میتوانید بهترین یا بدترین زمان را برای کارتان رقم بزنید. اگر تفکری مثبت داشته باشید و بدانید که از زندگیتان چه میخواهید، هر لحظه، بهترین زمان برای آغاز کردن است.
تعلل نکن، زمان هیچگاه مناسب نخواهد بود. در سرزمین تردید، اردو نزنیدم. ناپلئون هیل
تردید، یک چاقوی دو لبه است؛ گاهی میتوانیم با تردید کردن به چیزهایی که میبینیم، میشنویم یا میخوانیم پلی به سمت حقیقت بزنیم. گاهی هم با آتش تردید، زندگی زیبای خود را به بیابانی بی آب و علف تبدیل میکنیم؛ شنزاری که هیچ جنبندهای را یارای زنده ماندن در آن نیست.
شاید به هنگام خارج شدن از منطقه امن ذهنی خودمان هم با تردیدها روبهرو شویم. معمولا چنین تردیدهایی لباس «نکند نکند» را بر تن میکنند و در قالب یک دوست دلسوز در پرده ذهنمان به ایفای نقش میپردازند. مثلا با خودمان میگوییم:
- نکنه من این کار رو شروع کنم اما از اون خوشم نیاد؟
- نکنه بعد از اینکه دست به کار شدم، شرایط کلا خراب بشه و من نابود بشم؟
- نکنه کارها رو بلد نباشم و خجالت بکشم؟
- نکنه اینها فقط در تصورات من باشه و واقعیت چیزی برعکس این رو نشون بده؟
به یاد داشته باشید، چیزی که با آن روبهرو میشوید، برخواسته از ذهن خودتان است. اگر اجازه بدهید که آتش تردیدها در وجودتان زبانه بکشد، تمام فرصتهای خوب را به راحتی از دست میدهید.
البته منظور ما این نیست که باید به یک خوشبین افراطی تبدیل شوید و بدون در نظر گرفتن چهرههای مختلف یک ماجرا، به قلب آن شیرجه بزنید. منظور ما این است که باید در کنار خوشبین بودن نسبت به فرصتها، تحقیق، تحلیل و بررسی را هم جدی بگیرید. در این صورت است که میتوانید با قدرت قدم بردارید و قلههای بیشتری را فتح کنید.
به استقبال ناشناختهها بروید
شاید بعد از عبور کردن از محدودیتهای ذهنی، حسی عجیب و ناشناخته به سراغتان بیاید. حتی ممکن است احساس سردرگمی کنید و در مورد تمام اهداف زندگیتان دچار تردید شوید. هیچ اشکالی ندارد. شما در این ماجرا تنها نیستید. هر انسانی که بر محدودیتهایش پیروز میشود، این سرگشتگی را تجربه میکند. باید به خودتان کمی زمان بدهید تا ذهنتان با شرایط تازه، ارتباط برقرار کند.
اما این به معنای توقف نیست. برعکس، در این جور وقتها باید بسیار بیشتر از گذشته فعالیت کنید. چون تجربه کردن چیزهای مختلف، دادههای خوبی را در اختیار ذهنتان میگذارد و مسیر تغییر را هموارتر میکند. پس، چیزی برای نگرانی یا خجالت وجود ندارد. همانطور که هزاران نفر در جهان به سلامت از این مرحله عبور کردهاند، شما هم میتوانید راه خود را پیدا کنید. قدم به قدم ادامه دهید؛ مقصد، شما را فرا میخواند.
- نظر شما چیست؟
- آیا تاکنون موفق شدهاید که حصار شیشهای منطقه امنتان را بشکنید؟ لطفا از تجربه خودتان برایمان بگویید.
دیدگاهتان را بنویسید