ترس، نیروی عجیبی است. چون کلکسیونی از ویژگیهای متفاوت است. مثلا هم وجود دارد و هم وجود ندارد. هم قدرتمند است و هم هیچ قدرتی ندارد. هم ترسناک است و هم مثل یک مربی موفقیت، ما را چالش میکشد تا قدرتهای درونی خود را آشکار کنیم.
از آنجا که محدودهی آشنایی ما با مفهومهایی که در زندگی لمسشان میکنیم در بیشتر موارد سطحی است، فقط به بخش خوفناک ترسها مینگریم. این موضوع دست ما را برای کنترل کردن این قدرت میبندد. وقتی به عنوان پادشاه جسممان از وسعت قدرتمان آگاهی نداشته باشیم، ممکن است از نیرویمان علیه خودمان استفاده کنیم.
این موضوع، غمانگیزترین تراژدی در جهان است. در این گفتار قدمهایی کاربردی برای کنترل قدرت ترسها و از میان بردن ترسهای ناخوشایند برمیداریم. اگر شما هم در زندگیتان با ترسها دست و پنجه نرم میکنید تا انتهای این ماجرا با ما همراه باشید.
» ترسها از کجا میآیند؟
ترس، موضوع پیچیدهای است. اما وقتی از چند قدم عقبتر به چیزهای پیچیده نگاه میکنیم میتوانیم با چهره دیگری از آنها آشنا شویم. اگر میخواهیم پرونده ترسهای زندگیمان را ببندیم باید به سرآغاز ماجرا برویم و سری به علت ترسهای خود بزنیم. در ادامه، چند مورد از علتهای پرُ رنگی که پشت ترسها پنهان شدهاند را با هم بررسی میکنیم.
- نا آگاهی و دانش اندک
چیزهایی که نمیدانیم، نمیشناسیم یا تاکنون آنها را ندیدهایم به نظرمان ترسناک هستند. مثلا ما از آدم فضاییها میترسیم چون هیچ شناختی از آنها نداریم. از کار کردن با لوازم پیشرفته بیم داریم چون نمیدانیم چطور کار میکنند. ترس از ناشناختهها، هراسی کهن است که نوشدارویی ساده دارد یعنی آموختن و آشنا شدن بدون قضاوت کردن. تنها زمانی میتوانیم ترسهای این چنینی را کنترل کنیم که بدون پیشداوری برای شناخت چیزهای تازه قدم برداریم.
- کمبود اعتماد به نفس
تقریبا به هر موضوعی که سر میزنیم اثری از اعتماد به نفس را در آن پیدا میکنیم. کمبود اعتماد به نفس با کوچک شمردن تواناییهایمان قدرت اقدام کردن را از ما میگیرد. به دنبال این ماجرا، ترس بر ذهنمان چیره میشود و اجازه نمیدهند که قدم از قدم برداریم. چون وقتی به خودمان و تواناییهایمان باور نداریم میترسیم که با بیان افکار و باورهایمان مورد تمسخر دیگران قرار بگیریم یا حتی از جمع دوستان و خانواده خود رانده شویم.
- تصویرسازی ذهنی منفی
شاید شما هم کسانی را دیده باشید که هر ماجرای منفی را به خودشان نسبت میدهند. مثلا هیچوقت سوار کشتی نمیشوند چون میترسند در دریا غرق شوند، از طرفی، هیچوقت شنا یاد نمیگیرند چون میترسند فلان مشکل پوستی را پیدا کنند. آنها در ذهن خود هر موضوع تازهای را به پکیجی از ترسها تبدیل میکنند مثلا:
- نکند مریض شوم
- نکند او از من متنفر شود
- نکند همکارانم برایم دسیسه کنند
- نکند از هواپیما جا بمانم
- نکند پروژه من را به نام فرد دیگری بزنند
یادتان باشد هر فکری که با احساس ترس ترکیب شود در ذهن ناخودآگاهتان به عنوان یک واقعیت شکل میگیرد. در واقع، شما با این کار به ذهن ناخودآگاهتان دستور میدهید که رویدادها را درست به شکلی که از آن میترسید در دنیای واقعی به اجرا دربیاورد.
- تلاش نکردن و تکیه بر شانس و اقبال
دسته دیگری از ترسها در نتیجه کمکاریهای خودمان به سراغمان میآیند. مثلا وقتی بیهوا و بدون اینکه تلاشی برای یادگیری دانش سرمایهگذاری کرده باشیم بخش قابل توجهی از سرمایه خود را وارد بازار بورس میکنیم ترسی سرد، وجودمان را در برمیگیرد. ما از شکست خوردن هراسان میشویم. چون با آزمون خطا و بدون داشتن اطلاعات کافی دست به اقدام زدهایم. درگیر شدن در این ترس، در نتیجه اصرار ما به یاد نگرفتن یا بدتر از آن توهم دانستن ایجاد میشود.
- گوش دادن به قصههای ذهنی
ذهن ما معروفترین و زبدهترین قصه پردازی است که تاکنون روی زمین قدم گذاشته است. این داستانپرداز توانا میتواند چیزهایی که وجود ندارند را در ذهن ما به زندهترین چیزها تبدیل کند و در نقطه مقابل از اهمیت چیزهای واقعی که درست در کنارمان هستند بکاهد.
گاهی این موضوع به ضرر ما تمام میشود. مثلا وقتی در میانههای انجام یک کار به مشکل برمیخوریم ذهنمان شروع به قصهبافی کرده و بدون توجه به راهحلهایی که اکنون وجود دارند، احتمال مشکلهای دیگر را پیشبینی میکند.
ذهن منفیبافمان ماجرا را تا جایی پیش میبرد که ما با وجود زمان و انرژی کافی برای حل مشکل، از انجام آن کار یا پروژه انصراف میدهیم. در این جور مواقع، درگیر ترس از شرایطی میشویم که شاید هیچوقت در زندگیمان به وجود نیایند. در این میان، تلاش، استعداد و فرصتهای خوب مانند آب از لای انگشتانمان به زمین میریزند. قصهای که ترسها برایمان تعریف میکنند ما را از رشد کردن و تجربه پیروزی دور میکند.
فقط یک چیز است که دستیابی به رویا را غیرممکن میسازد: ترس از شکست خوردن.
پائولو کوئیلو
- روشن نبودن چراغ امید در قلبمان
«توماس آکویناس»، قدیس، فیلسوف و معلم روحانی قرن ۱۳ میلادی میگوید: «ایمان با چیزهایی سروکار دارد که دیده نمیشوند و امید با چیزهایی سروکار دارد که در دسترس نیستند.» امیدوار بودن به آمدن روزهای خوش که در آنها ثروت، سلامتی، امنیت و حتی آزادی مالی وجود دارد از حجم ترسهایمان کم و به اندوخته شادیها و تواناییهایمان میافزاید.
عدهای امید را با وعدههایی بیحاصل و نگاهی غیرمنطقی به رویدادها اشتباه میگیرند. در نتیجه، تمام تلاش خود را میکنند تا اثری از امید در زندگیشان باقی نماند. اما در حقیقت، کار آنها مانند کسی است که چشمش را به روی چراغهای شهر میبندد و فقط روی تاریکی جادهای که در آن قدم میگذارد متمرکز میشود.
امید، ما را زنده نگه میدارد؛ مسیر را برایمان روشن میکند و انگیزه برداشتن قدمهای بعدی را در وجودمان شعلهور نگه میدارد. انسان بدون امید، خوراک ترسهایی میشود که در کمین او اردو زدهاند.
- رویدادهایی که در زندگیمان رخ دادهاند
گاهی علت ترسهای ما وحشت از تکرار ماجراهایی است که در گذشته رخ دادهاند. با وجود آنکه اکنون آن ماجراها تمام شدهاند و دیگر در زندگیمان حضور فیزیکی ندارند اما سایه ترسی که از سر گذراندهایم همچنان ما را دنبال میکند.
- آشنا نبودن با خودمان
خود ناشناسی، موضوعی است که ما را به اعماق بیانتهایی از ترسها هدایت میکند. وقتی خودمان را نمیشناسیم از تواناییهای واقعیمان خبری نداریم. در نتیجه خودمان را دستکم میگیریم و در این میان با ترسهایی که کنترلی روی آنها نداریم روبهرو میشویم.
مثلا ترس از اینکه در زندگی خود به جایی نرسیم، هرگز رنگ موفقیت را به چشم نبینیم یا احساس کنیم که در زندگیمان فرد مفیدی نیستیم. این ترسها میتوانند قدرت اقدام را از انسان بگیرند و او را به سمت افسردگی بکشانند.
ترس از تردید میآید؛ ما وقتی میتوانیم ترس درون خود را از بین ببریم که خودمان را بهتر بشناسیم.
بروس لی
- تغییر شرایط و تجربههای جدید
تجربههای جدید، موضوعهایی سرشار از علامت سوال هستند. از این گذشته، هر چیز ناشناختهای هم انسان را میترساند. وقتی این موضوع با تغییر شرایط زندگیمان ترکیب میشود، ترسی بزرگتر را به وجود میآورد. ترس از اینکه نکند زندگی و آرامش فعلی خود را به خاطر یک موقعیت جدید به خطر بیندازیم و ناگهان همهچیز را از دست بدهیم. در این هنگام، سطح ریسکپذیری ما به شدت پایین میآید.
- توهم دانش زیاد
برخی از ترسها به این دلیل به وجود میآیند که ما به اشتباه فکر میکنیم همهچیز را در مورد یک موضوع میدانیم. این ماجرا میتواند حجم غیرقابل کنترلی از ترس را در وجودمان ایجاد کند. چون همیشه نگران هستیم که نکند چیزی یا کسی این تصور را نابود کند و ما جلوی دیدگان همه، خار و کوچک شویم.
در حقیقت، این ترس در اثر غروری بیجا شکل گرفته است. روی زمین، همه ما شاگرد هستیم. چون همیشه چیزهای بسیار زیادی برای یادگیری وجود دارند. اگر تفکر خود را از یک استاد کامل به شاگردی در مسیر یادگیری تغییر دهیم، آنگاه چیزی برای ترسیدن باقی نمیماند. چون هر تجربه تازه، درسی برای آموختن و نشانهای برای بزرگتر شدن است.
- کمال گرایی
افرادی که درگیر کمالگرایی هستند همیشه با ترسها دست و پنجه نرم میکنند. چون در نظر آنها کارها زمانی انجام شده تلقی میشوند که بیعیب و نقص باشند و انسانها زمانی خوب و دوست داشتنی هستند که در بهترین وضعیت و عالیترین مقام قرار گرفته باشند. چیزهایی کمتر از حد استاندارد ذهنیشان آنها را میترساند و قدرت اقدام را از چنگشان در میآورد.
» چگونه از دست ترسهایمان رها شویم؟
«نلسون ماندلا» میگوید: «انسان شجاع کسی نیست که احساس ترس نمیکند، بلکه کسی است که بر ترس چیره میشود.» به همین دلیل، شما فرد شجاعی هستید. چون حتی خواندن این مقاله هم به بدان معنا است که میخواهید کنترل ترسهایتان را در دست بگیرید.
خبر خوب اینکه، رها شدن از دست ترسها به پیچیدگی تعریفشان نیست. با دنبال کردن چند راه ساده میتوانید ترسهای خود را کنترل کنید. بیایید نگاهی به آنها بیندازیم:
- عظمتشان را زیر سوال ببرید
وقتی در مقابل ترسها ضعیف میشویم و توانایی کنترل ترس را از دست میدهیم ناخواسته از آنها غولهایی عظیمالجثه در ذهنمان میسازیم. این غولهای کاغذی تا زمانی که باورشان داشته باشیم، محکم سر جای خود باقی میمانند. یکی از راههای ساده برای رویارویی با ترسها این است که آنها را به چیزهایی خندهدار و کمارزش تبدیل کنیم.
با این کار، عظمتشان را از آنها میگیریم و کوچکشان میکنیم. در نتیجه، جرات کممحلی کردن به ترسهایمان را پیدا خواهیم کرد. چون دیگر به نظرمان با ابهت و ترسناک نیستند.
۲. به اهدافتان نگاه کنید نه ترسهایتان
همانطور که با چشم دوختن به کفشهایمان نمیتوانیم راه برویم با خیره شدن به ترسهایمان هم نمیتوانیم قدم از قدم برداریم. وقتی در موقعیتی قرار میگیرید که ترسهایتان شما را محاصره کردهاند، چند قدم عقبتر بروید و به زندگیتان بدون وجود این ترسها نگاه کنید. اهدافتان را ببینید که در انتهای مسیر، منتظر قدمهای شما ایستادهاند. اگر تمرکزتان را روی آنها بگذارید، توانایی حرکت کردن با وجود ترسهایتان را پیدا خواهید کرد.
۳. به قلب ترسهایتان یورش ببرید
شما یک مبارز هستید. حتی اگر این موضوع را قبول نداشته باشید باز هم هر روز با چیزهای زیادی در زندگیتان مقابله میکنید. مثلا با خشمتان، هنگامی که کسی روی اعصابتان قدمرو میرود، با خواستههایتان وقتی با وجود رژیم در مقابل خرید شیرینی مقاومت میکنید، با تنبلیهایتان وقتی با وجود نبود حس و حال برای تمام کردن کارتان، آن را تا انتها پیش میبرید.
مبارزه، مبارزه است؛ کوچک یا بزرگ، اهمیتی ندارد. به عنوان یک مبارز، وقتی از پس کوچک کردن یا نادیده گرفتن ترسهایتان برنمیآیید، باید سینهتان را صاف کردن و با تمام قدرت به قلب ترسهایتان حمله کنید. با این کار، لباس یک مربی را به تن میکنید و به خودتان نهیب میزنید تا به جای فرار کردن یا پنهان شدن، کنترل ترس را در دست بگیرید.
متاسفانه، بیشتر وحشتهای ما از جایشان جُم نمیخورند. این ما هستیم که باید آنها را از سر راهمان برداریم. انجام دادن کاری که از آن میترسیم، شجاعانهترین اقدام ما به عنوان یک انسان است. این کار نیروی ناخودآگاهمان را در جهت چیزی که میخواهیم فعال و هدایت میکند.
۴. به طور مستقیم از ضمیر ناخودآگاهتان کمک بگیرید
بزرگترین نیرویی که توانایی تغییر جهان را دارد، درون شما قرار گرفته است. ضمیر ناخودآگاهتان بی هیچ واسطهای به کائنات متصل است. این بدان معنی است که «نتوانستن» برای او معنایی ندارد. شما میتوانید با چند دقیقه آرام گرفتن در جایی خلوت با ناخودآگاه خود ارتباط برقرار کرده و تکلیف ترسهایتان را یکسره کنید. برای این کار:
- یک محیط آرام را پیدا کنید و در آن قرار بگیرید.
- چشمانتان را ببندید و روی نفسهایتان متمرکز شوید.
- وقتی احساس کردید که آرام شدهاید، خودتان را در وضعیتی تصور کنید که بدون وجود ترس موردنظرتان به انجام کارهایتان میپردازید. مثلا اگر از آب میترسید، خودتان را در حالتی تصور کنید که در حال شنا کردن هستید و از این کار لذت میبرید. اگر از صحبت با رئیستان میترسید، خودتان را در حالتی تصور کنید که با آرامش و اعتماد به نفس در حال حرف زدن با رئیستان هستید.
- سه تا چهار بار در روز این کار را انجام دهید.
هزاران نفر با این کار بر ترسهایشان غلبه کردهاند. بدون تردید شما هم میتوانید. فقط قدرت باور به خودتان و تواناییهایتان را دستکم نگیرید.
» ترسهایتان را زندگی نکنید
قبول بکنیم یا نه، ترسها چیزی بیشتر از یک تصور ذهنی نیستند. ما ترسهای خود را میسازیم و به آنها جان میدهیم. این بدان معنی است که ما بسیار بیشتر از چیزی که فکر میکنیم از ترسهایمان قویتر هستیم. اما این موضوع همیشگی نیست. اگر در مدیریت و کنترل کردن ترسهایمان شکست بخوریم، آنها ما را به برده بیجیره و مواجب خودشان تبدیل میکنند.
در آن هنگام نفس میکشیم اما به معنای واقعی زنده نیستیم. تراژدی ماجرا زمانی است که دست از تلاش برای آزادی برمیداریم و زندگی در اسارت ترسها را انتخاب میکنیم. گاهی این موضوع، بدون آنکه بفهمیم اتفاق میافتد. ترس، از زمانی که اولین تپش قلبمان به صدا درمیآید تا زمانی که آخرین نفس را روی این کره خاکی میکشیم در کنارمان است.
پس به عنوان کسی که خود را اشرف مخلوقات میداند نباید به این راحتیها تسلیم شویم. تنها راه برای اینکه تکلیف خودمان را با ترسهایمان مشخص کنیم این است که به آنها نشان دهیم ضعیف نیستیم. شاید برای انجام این کار مجبور شویم جنگی تمام عیار با ترسهایمان راه بیندازیم. اما بدون تردید، ارزشش را دارد.
نظر شما چیست؟
بزرگترین ترس شما چیست؟ آیا به دلیل ترس خود فکر کردهاید؟
خیلی زیبا بود.من دفترچه ای با عنوان ترس هایم تدوین کرده ام که هر وقت علت آنها را مینویسم یا میبینم هیچ ترسی برایم باقی نمی ماند . ممنون از مقالات مفید تون