زندگی جنگ نیست. اما داشتن روحیه یک سلحشور و آگاهی از استراتژیهای جنگی میتواند مسیرهای خلاقانهتری را برای دستیابی به موفقیتهای مورد نظرمان پیش پای ما بگشاید.
در این میان، ذهن ما هم به یک تفکر عمیقتر میرسد و قدرت تجزیه و تحلیل شرایط را به دست میآورد. در این گفتار به دنبال بهترین استراتژیهای جنگی برای به دست آوردن موفقیت در زندگیمان میگردیم. با ما همراه باشید.
تسلط بر استراتژی جنگ، زندگی شما را در دراز مدت آرامتر و کاربردیتر خواهد کرد. زیرا خواهید دانست چطور بازی کنید و بدون خشونت برنده شوید.
رابرت گرین
همرنگ جماعت شدن، همیشه راه خوبی نیست
تفاوت، چیزی است که ما انسانها از آن میترسیم. وقتی با دیگران فرق داریم این هراس وجودمان را در برمیگیرد که نکند دیگر ما را در گروه خود، خانواده خود یا جمع دوستانهشان راه ندهند.
نکتهای که فراموشمان میشود این است که در بیشتر موارد، این متفاوت بودن نه یک ضعف بلکه یک امتیاز است. اگر همه مردم دنیا دقیقا مانند یکدیگر فکر و زندگی میکردند تمدن بشر هرگز تا این اندازه رشد نمیکرد. ما پیشرفتهای بزرگ جهان خود را مدیون انسانهای متفاوتی هستیم که نخواستند شبیه بقیه باشند.
اگر حس، فکر یا وجودتان متفاوت از بقیه است باید با نگاهی عمیقتر به خودتان بنگرید و سعی کنید از تفاوت خودتان با دیگران به عنوان یک نشانه برای تغییر دادن و بهتر کردن جهان استفاده کنید.
در این میان بیش از دیگران خودتان پیروز میدان خواهید بود. به قول فیلسوف آلمانی «جرج هگل» (Georg Hege): «آدم تا جایی زنده به حساب میآید که مخالفت خود را اعلام کند.» پس تا جایی که میتوانید در میان این جماعت همرنگ و انسانهای زندهنما، زنده بودن خود را فریاد بکشید.
غرور، دشمن درونی شما است
با وجود آنکه اعتماد به نفس، یک ویژگی مورد نیاز برای موفقیت است اما وقتی از حد بگذرد و به غرور بیجا تغییر ماهیت دهد، از یک دوست به یک دشمن تبدیل میشود. این دشمن دوستنما، چشمتان را به روی اشتباههایی که میکنید میبندد و اجازه نمیدهد که از زمین خوردن خود درس بگیرید.
گذشته از این، مسیر دانش و به دست آوردن اطلاعات بهروز را از شما دور میکند. چون مدام در گوشتان میخواند که شما بیعیب و نقص هستید، دیگر احتیاجی به یاد گرفتن ندارید و امکان ندارد که کسی بتواند شما را شکست دهد. دقیقا در همین هنگام است که ضعیفترین رقیب شما به قویترین دشمنتان تبدیل میشود و با استفاده از همین نقطه ضعفتان به شما یورش میبرد.
نگرش درست این است که به تواناییهایتان ایمان داشته باشید اما همیشه در طول زندگی خود نقش شاگردی را بازی کنید که سرتاپا پذیرای سخن استاد است. گاهی این استاد در نقش یک رهگذر جلوی شما ظاهر میشود و با یک جمله، مسیر زندگیتان را تغییر میدهد.
گاهی هم طبیعت ردای استادی را بر تن میکند و با نشان دادن علامتهایی که فقط شما میتوانید درک کنید راهنماییتان میکند. گوش بدهید، ببینید، تحلیل کنید تا همیشه روبهجلو قدم بردارید.
مثل آبی باشید که همیشه جاری است و در طول مسیر خود بزرگتر و عمیقتر میشود. به این ترتیب این توانایی را پیدا میکنید که به هر چالشی واکنش مناسب آن را نشان دهید.
در پشت جبهه تردید کنید و در میدان نبرد بیپشیمانی بجنگید
آغاز هر کار و ورود به شرایط جدید با ترس و تردید همراه است. این ویژگی در ذات خود منفی نیست. چون از جان انسان در برابر خطرهایی که تاکنون با آنها روبهرو نشده است محافظت میکند.
اما وقتی قرار باشد در این شرایط جدید زندگی کرده یا خودتان را ثابت کنید باید تردیدها را به پُلی برای رسیدن به پیروزی خود تبدیل کنید. برای این کار در ابتدا باید به یک کاراگاه تبدیل شوید و تمام جنبههای آن کار یا شرایط جدید را بسنجید.
هیچ نکته کوچکی را بدون بررسی کنار نگذارید. در این هنگام شما مانند فرماندهای هستید که قبل از آغاز نبرد با یک دشمن تازه، شرایط را میسنجد. بنابراین از تردیدهایی که در این هنگام به سراغتان میآیند نترسید و آنها را به چشم نشانهای برای یافتن راههای جدید ببینید.
در این میان سعی کنید ذهن خود را روی کاری که در حال انجامش هستید متمرکز کنید و به نظرهای مخالف و منفی دیگران اهمیتی ندهید. شاید مجبور شوید برای رهایی از نظر کسانی که نمیتوانید آنها را از خودتان دور کنید در ظاهر با سخنشان موافقت کرده و حتی آنها را تحسین کنید اما در پشت پرده به دنبال یافتن مسیر خودتان باشید.
بحث و گفتگو تنها زمانی به ثمر مینشیند که طرف مقابل به جای تلاش برای دیکته عقایدش، گوشی برای شنیدن حرفهای شما داشته باشد. در غیر این صورت، به جای خسته کردن خودتان، چیزی که میخواهند – تایید حرفهایشان توسط شما – را به آنها بدهید و بگذارید با داشته غیرواقعی خود خوش باشند.
وقتی زمان ورود به میدان نبرد فرا میرسد با تکیه بر تجزیه و تحلیلهای دقیقی که انجام دادهاید، بدون ترس و پشیمانی رو به جلو قدم بردارید؛ تمام تردیدها را کنار بگذارید و در عمل به آنها نشان دهید که سخنانشان هیچ ارزشی برای شما ندارند.
راههای فرار را به روی خود ببندید
هر یک از ما برای زندگی خود هدفهایی داریم. میدانیم که این اهداف میتوانند ما را به نسخه بهتری از خودمان تبدیل کنند و زندگیمان را به چیزی که میخواهیم تغییر شکل دهند. این اهداف، زیبا، خوب و ارزشمند هستند. اما همه مردم به هدفهای خود نمیرسند. یکی از پررنگترین علتهای این ماجرا «داشتن نقشه دوم» است.
این بدان معنا است که گذشته از هدفی که برای خودمان داریم، همیشه یک نقشه دیگر هم زیر سرمان میگذاریم تا اگر احساس کردیم ماجرا آنطور که ما میخواهیم پیش نمیرود، بیدرنگ عقبگرد کرده و به سراغ نقشه دوم برویم. جالب اینجا است که روی این کار خود هم اسمهای قشنگی مانند: «استراتژی حد ضرر» یا چیزهایی از این دست میگذاریم تا مفهوم واقعی آن را که همان فرار کردن و تلاش نکردن است پنهان کنیم.
تنها کسانی موفق میشوند که در زندگی خود چارهای جز موفق شدن نداشته باشند. برای آنها نقشه دوم یا استراتژی حد ضرر هیچ معنا و مفهومی ندارد. درست مثل اسبی که چشمبندهای کناریاش اجازه نمیدهند جایی غیر از مسیر روبهرو را ببیند، آنها نیز به جز رسیدن به انتهای مسیری که در آن هستند به چیز دیگری فکر نمیکنند.
آیا تاکنون اینگونه برای اهداف خود جنگیدهاید؟ آیا میتوانید پُتک به دست راه بیفتید و تمام پلهای سنگی و راههای فرار خود را از بین ببرید تا برای زنده ماندن مبارزه کنید؟ داشتن کسی که به محض قمردرعقرب شدن شرایط به او پناه ببرید و مشکلتان را به او بسپارید، کنار گذاشتن کاری که فکر میکنید آمادگی انجامش را ندارید و پرداختن به کارهایی که آنها را به عنوان جایگزین انتخاب کردهاید همگی نمونههایی از راههای فرار هستند.
پیروزیهای یک فرد در میدان نبرد تکرار نمیشوند. بلکه این پیروزیها در پاسخ به شرایط در حال تغییر، شکلهایی جدید به خود میگیرند.
سن تزو
اگر میخواهید به اهدافتان برسید، تمام گزینههای جانبی را کنار بگذارید و نهایت تلاش خود را برای رسیدن به یک هدف مشخص به کار بگیرید. شاید در طول این مسیر زمین بخورید، اما یاد میگیرید که چگونه بلند شوید، شاید اطرافیانتان شما را تنها بگذارند، اما این موهبتی است که به شما کمک میکند تا دوستان واقعی خود را بشناسید، شاید پول و سرمایه خود را از دست بدهید، اما یاد میگیرید راهی برای بازگرداندن آنها همراه با سودشان پیدا کنید.
وقتی در یک مسیر باشید، مثل یک پروانه زندگی خواهید کرد. شاید مجبور شوید مدتی پایینتر از سطح استاندارد ذهنیتان زندگی کنید اما در نهایت به درون پیله میروید و شکل و شمایل واقعی خودتان را پیدا میکنید.
محدودیتها را خار نشمارید
محدودیتها حصارهایی ذهنی و حتی گاهی فیزیکی هستند که بین ما و چیزی که میخواهیم فاصله میاندازند. همیشه سخن از این است که باید محدودیتها را از بین ببریم و فراتر از آنها قدم برداریم. اما محدودیتها یک چهره دیگر هم دارند. آنها استعدادهای پنهان و میزان علاقه واقعی ما به هدفمان را آشکار میکنند.
محدودیتها مانند حریفهایی هستند که ما را به چالش میکشند و برایمان رجز میخوانند که اگر میتوانی با من مبارزه کن. نکته مهم این است که بدانیم لازم نیست همه محدودیتها را از بین ببریم. گاهی یک مانع، تلنگری است که ما را از افتادن در یک گودال بیانتها دور میکند.
از طرفی باید در هر هدفی، میزان ارزشمندی آن را هم در نظر بگیریم. باید با خودمان حساب و کتاب کنیم که آیا هزینه در هم شکستن این محدودیتها به ارزشی که در انتها به دست میآوریم میچربد یا ما بیهوده در حال نابود کردن منابع خودمان هستیم؟ گاهی این کار به شما کمک میکند تا از خیر یک پیروزی کوچک اما پُر هزینه بگذرید تا بتوانید یک پیروزی بزرگ اما کم هزینه را به دست بیاورید.
هیجان دشمن را بگیرید و آن را به خودش پس بدهید
گاهی پیش میآید که حریف شما سرش بوی قورمهسبزی میدهد. او هر کاری میکند تا شما را به میدان نبرد بکشاند و در آنجا زمینگیرتان کند. به عنوان یک مبارز که در حال آموزش دیدن است باید بدانید که هیجان زیاد حریفتان هدیهای گرانبها از طرف او است.
چون شور و شادی که برای شکست شما در وجود حریفتان زبانه میکشد قدرت تفکر را از او میرباید و روشنترین نشانهها را از دیدش پنهان میکند. او خود را قویتر از شما میبیند و چشمش را به روی ضعفهای پنهان خود میبندد. در این جور مواقع، به جای اینکه عصبانی شوید یا به دنبال کسانی بگردید که قدرت شما را تایید کنند باید خودتان را ضعیف نشان دهید و به صورت پنهانی قویترین استراتژی ضد حمله خود را آماده کنید.
این روش غیرمستقیم و فریبنده ریشه هنرهای رزمی است که در آن از شمشیری که دشمن برای ما بیرون میکشد به عنوان سلاحی برای شکست دادن خود او استفاده میکنیم. صبر کنید و اجازه بدهید تا حریفتان هر چقدر که دلش میخواهد به خودش مغرور شود.
این درست همان زمانی است که دست به اشتباه میزند و میدان را برای ورود شما باز میکند. به یاد داشته باشید، تبدیل شدن به یک مبارز به این معنا نیست که همیشه باید با صدای بلند خودتان را به قلب میدان نبرد بزنید. گاهی بیصداترین استراتژیها بلندترین پیروزیها را به ارمغان میآورند.
برای یک پرش بلند باید چند قدم به عقب بروید
برای برخی از ما، عقبنشینی در مقابل رقبا چیزی کمتر از شکست و اعلام آشکار ناتوانی نیست. اما در حقیقت، عقبنشینی در مقابل یک حریف قدرتمند، یک استراتژی هوشمندانه و نشانهای از قدرت است. نباید عقبنشینی را با فرار کردن یکی بدانید.
چون ما به هنگام فرار کردن، سرشار از ترس و بیاعتمادی هستیم و بدون داشتن یک چشمانداز تنها با هدف محک زدن موقعیت پا به میدان گذاشتهایم. اما در عقبنشینی ما استراتژیهای گوناگون را به کار بستهایم، چشمانداز خود را مشخص کردهایم و نهایت تلاش خود را به کار بستهایم؛ اما روشمان آنطور که باید نتیجه نداده است.
عقبنشینی، فرصتی است که به خودتان میدهید و با آن حریف خود را در غرور و شیرینی یک پیروزی نصفه و نیمه به حال خودش باقی میگذارید تا بتوانید با استفاده از یک استراتژی هوشمندانه حریفتان را از ضعیفترین جبههاش مورد حمله قرار دهید.
تعریف خود از جنگ و دشمن را گسترش دهید
جنگیدن همیشه به معنای خون و خونریزی نیست. در حقیقت جنگ واقعی، هنر رویارویی با ماجراهایی است که در زندگیمان رخ میدهند و شیوه درست برخورد با انسانهایی است که خواسته یا ناخواسته با رفتارهایشان ما را به چالش میکشند.
وقتی روحیه یک سلحشور را داشته باشیم میتوانیم از استراتژیهای جنگی برای گرفتن بهترین امتیاز و تحمل کمترین آسیب، نهایت استفاده را ببریم. در قسمت پایانی این گفتار به بخشهای بیشتری از این مفهوم خواهیم پرداخت. لطفا پیگیر قسمت بعدی باشید.
- راز موفقیت چیست؟
- روش هدف گذاری آنتونی رابینز برای کسب موفقیت
- موفقیت در کسبوکار با طرح پرسشهای درست
- تبدیل شکست به موفقیت با این فرمول طلایی
نظر شما چیست؟
در برخورد با حریفهای زندگی خود چگونه عمل میکنید؟ آیا یکراست به طرف آنها حملهور میشوید یا از سیاست برای رویارویی با آنها استفاده میکنید؟
دیدگاهتان را بنویسید